چگونه در عصر حاضر دم از دنیای "ارتباطات" میزنیم؛
وقتی لمیده بر مبل یا دراز کشیده بر تخت؛ گوشی به دست بیتوجه به اطراف، نزدیکترین افراد دوروبرمان را نادیده میگیریم! صدایشان را نمیشنویم و یا شاید هم میشنویم اما درک نمیکنیم.
مجازی چه به روزمان آورد و چه شیرینی داشت که واقعی را رها کردیم.
روایتهایی از یاوری آدمیان گذشته اگر به گوشمان برسد؛ یا اسطوره میپنداریمشان یا افسانه!
چه از آن آدمیان یاریدهند و سخاوتمند مانده به جز نام!
آیا همین روابط مجازی برای انسان مدرن کفایت میکند؟
انسانی که در فضای وب لحظهای فردی را رها نمیکند؛ اگر به لحاظ فیزیکی در کنار همان شخص قرار گیرد آن همه توجه به او نشان نخواهد داد؛ چرا که بارها شاهد چنین موضوعی بودهایم.
آیا وقت آن نرسیده در نوع ارتباط برقرار کردنمان با آدمها بازاندیشی کنیم؟
آیا واقعا از شیوه کنونی ارتباطات خود، خشنودیم؟
و اگر
خیر؛
بهتر نیست تجدید نظری صورت گیرد؛ تا از این بیشتر اتمیزه نشدهایم!
پینوشت؛
بذرها سخت منتظر آبیاری بودند اما کشاورز حواسش پی سرسبزی ف
باغ همسایه بود که تر و تازه بودند.
برایشان دست تکان میداد، از ته دل به حال
صاحبشان غبطه میخورد؛
دلش میخواست تمام زمین همسایه را تصاحب کند؛
آنقدر غرق آن سبزهها شد که صدای بذرهای مزرعهاش را نشنید.
بذرهای عطشان دیگر توان ایستادگی نداشتند؛ نقش بر خاک شدند
اما
کشاورز
همچنان به چمن مصنوعی همسایه چشم دوخته بود!
فروغامان
درباره این سایت