ذهن ما محل آمدورفت هزاران اندیشه است که با گزینش
برخی از آن افکار را بال و پر میدهد.
پایان روز، درست مانند زمانی است که پس از یک خرید مفصل از بازار برگشتهای و وسیلههایت گرچه دوست داشتنیاند و دلت میخواهد دائم نگاهشان کنی و هر چه زودتر از شر وسیلههای کهنه و مستعملت رها شوی.
اندیشهای را که دوست داشتنیاند میخواهی تا همیشه نگاهشان داری البته نه تا همیشه، تا زمانی که دلت را نزده باشد و دسته دیگر افکار هم ذهنت را درگیر میکند که دوستشان نداری و از آنها فراری هستی!
نوشتن علاوه بر سروسامان دادن به اندیشههای دوست داشتنیات، کمک میکند ناب بمانند و کامل.
هنگامی تکلیفت با این دست اندیشههایت روشن شد و مطمئن شدی که منظم و جامع با به تحریر درآوردنشان، ماندگار شدهاند، نوبت افکار ناخوشایند میشود؛
دوست داری یکباره از خاطرت محو شود اما نه.
به این فکر میکنی به این قبیل فکرها هم نیاز داری. پشیمانی، تردید، احساس شکست، حس تباهی، فکر مفید نبودن، احساس پوچی و . همه افکاری که سعی میکند حال خوش الآنت را بگیرد و ملامتت کند که تو اشتباهاتی داشتهای.
نه.
نباید از این افکار گریخت، باید اشتباهات را با جانِ دل پذیرا بود، بدون خطا هیچ آدمی مجرب نمیشود، خطاست که باعث میشود قدر نکویی و درستی را بدانیم، اگر اشتباهات در زندگی ما نباشد ما آدمهای خامی به بار میآییم که فقط درسهایی زبان به زبان شنیدهایم.
زندگی به خطر کردنش میارزد، خطر و خطا فراز و فرودهایی در زندگی پدید میآورند که آدم تازه متوجه میشود کجاست و برای رهایی از منجلاب چه باید کند.
وقتی خودت برای بالا کشیدنت تقلا میکنی قدر زندگی را بهتر درک میکنی.
پس چه خوب چه ناخوشایند، اندیشههایت را بنویس.
بگذار بمانند،
خطاهایت ماندگار شوند برای عبرت
و
سرافرازیهایت برای عزت
بنویس و ماندگارشان کن.
فروغامان
پینوشت:
ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ/ قلم
درباره این سایت