همیشه در اوج ناراحتی تنها و تنها امید به بهتر شدن اوضاع آدمی را به ادامه زندگی وا میدارد.
حالیا "امید" به نظر نگارنده، یکی از راههای مقابله با توقف و ایستایی نیست بلکه تنها راه آن است.
حال امیدوار بودن به چه؟
بی شک نظر نگارنده اُمید به معنای خوش خیالی و انرژی مثبت و مهندسی ذهن زیبا نیست؛ بلکه مقصود
اعتماد و اطمینان به سرمایه است.
چه سرمایهای؟
انسان آیندهنگر اگر چه در "حال" به سر میبرد، اما از آینده غفلت نمیکند و در همین راستا
کارهایی انجام میدهد که در آتیه بتواند روی آنها حساب کند.
کارها همان پساندازهایش هستند.
حال چنین فردی در مقابل تاثرات و آلام منفعل نخواهد بود؛ بلکه با دلگرمی به سرمایهی از پیش اندوخته میتواند بر غم "لحظه" فارغ آید.
انسان ضعیف به سان پشهای در برابر اندک بادی سپر انداخته و تسلیم میشود؛
چرا که از فقدان سرشار است، حق دارد همواره بترسد، چرا که اندوختهای برای امیدواری از خود ندارد.
فروغامان
پینوشت:
سپاس خدایی را سزاست که عقل را در اختیار آدمی قرار داد و به تبع قدرت شناسایی نیک و از شرّ.
سپاس خدایی را که به اندازه تلاش آدمی، پاداشی درخور به او عطا فرمود؛
به حق "إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً".
و سپاس خداوندی را که راهنمایان نیکو بر سر راه آدمی قرار میدهد.
و حافظِ جان چه نیکو در فال ما گفت:
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
درباره این سایت